الوعده وفا!!!

ساخت وبلاگ

امکانات وب

شاعر میگه "باشی هستم،نباشی هم به درک..." (خطاب به استادای بووووووووووق...) والا...کدوم شاعر هم گفته بماند...ای همه راهو بلند شدم هٍلٍکُ هٍلٍک اومدم که مثلا مثه بچه ی آدم،بچه مثبت، برم سرکلاسا،چون از او ور یه ماه گذشته از شروع کلاسا اومده بودم و کلی هم غیبت داشتم،برا همی از ای ور زود اومدم که مثلا غیبت نخورم درسی ازم حذف شه و بدبختر از بدبخ شم،نه که الان خیلی خوشبختم... دیروز سه تا کلاس داشتم تو خوابگاه موندم و نرفتم کلاس،که مثلا به یه سری از کارام برسم که اونم چقد استرس گرفتم بابت نرفتنم،امرو 9ونیم کلاس داشتم از 8صب یهو از خواب پریدم زودتر از ساعت گوشیم که زنگ بخوره،نشستم صبحونه کامل خوردم که مثلا پرانرژی پاشم برم سرکلاس آقای عشق،آقای دکترحدادی[از اینا که قوربونشون میرن،از بس ای آدم عشششقه]تازشم نشسم تو همون هیری ویری مانتومُ که اتو هم داشتُ دوباره اتو کردم که مثلا مرتب باشم پیشش چون از اونا استادای بانظم هستن ایشون و کلی هم مُتشخٍص!!...با استرس ده دیقه هم از موعد دیدار دیر رسیدم،چارطبقه رو رفتم بالا جز آقایی که از دفتربخش فیزیک اومدن بیرون و نیشخندی بهم زدن کسی نبود،منم فوری دفترٍ گنده ای که دستم بودُ قایم کردم که حداقل دفترمو نبینه بیشتر بهم بخنده،دیگه تندتند اومدم پایین گفتم اگه آقای نخزری منو ببینه میخاد بلند بلند باهام حرف بزنه و سوال پیچم کنه که چرا الان اومدم و آبروم میره تو الوعده وفا!!!...
ما را در سایت الوعده وفا!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koolaknevesht بازدید : 199 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 13:02

درود! یه شروع دوباره واسه بهتر زندگی کردن خودم و خودش! صرفا بخاطر آینده ی در پیش رو،گذشته هر چی بود تموم شد و رفت،اسمش هم روشه "گذشته" میشه از نو ساخت و بهترتر شد،میشه گذشته رو گذاشت کنار،نه که حذف بشه،نه،فقط گذاشت یه گوشه و هی نیاد حال العانتو بگیره،مثلا باعث نشه من و عشقم تا مرز طلاق بریم و برگردیم،زندگیه الانمو دوس دارم... نمیخاستم برگردم به اینجا،ولی جدا از گذشته ای که داشتم دلم برای خودم و کولاکم تنگ شده بود،مهم نیس کسی میخونه اینجارو یا نه مهم دل منه که به بندی گیره و از بس خودشو گرفته و ریخته تو خودش سرریز و لبریز شده... خدایا ازت میخام تمام مهربونیای مردم رو براشون نگهداری،ازت میخام هرچی غصه دارن رو ازشون دور کنی،ازت میخام یه صبر جانانه به همه ی عاشق و معشوقایی که از هم دورن((من جمله خودم!!!))بدی تا این دوهفته هم سپری بشه و چشمشون به جمال و رخ معشوق پدیدار بشه،خدایا خودت مراقبمون باش،همین و بس!! کولاک نوشت1: فردا آخرین روز از ماه صفر هستش،تموم که بشه عروسیا شروع میشه،عروسی سمیه رو نیستم بخاطر میانترم بافت،درسته دلم میگیره که چقد دوس داشتم عروسیشو باشمو کلی برقصم براش که دلم خنک شه،ولی حیف،آقای مجنون کلی دلداریم داده که اینجوری ام الان،وگرنه من کجا و حرف عروسی سمیه میشه کجا و اشک ریختنای دلتنگیم کجا؟! کولاک نوشت2: 5آذر که میانترم رو بدم میرم سمت دیار و یار،دقیقا الوعده وفا!!!...
ما را در سایت الوعده وفا!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koolaknevesht بازدید : 139 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 13:02

درودی مجدد!! مثلا هم از خونتون و شهرتون دور باشی،هم تو غربت،هم حس تنهایی،هم حس دلتنگی برای تک تک اعضای شهر،حتی اونایی که ازشون متنفری،خیلی خیلی سخته تو این شرایط باشی و بهت خبر برسه شهردار شهرت براثر سکته قلبی فوت شده! آخ که چقد دلم گرفته،کاش خونه مون بودم الان،حداقلش اینجوری بغض نداشتم و دلم گرفته نبود امروز و فردا عزای عمومی اس،حداقل برا من،دلم برا خانومش دیگه کبابه،آخه شهردارمون سنی هم نداشت،جوون بود،خدارحمتش کنه،خدارحمتش کنه،جنت الفردوس جایگاهش باشه،جز خوبی چیزی ازش ندیدیم،بازم خدارحمتش کنه! شهرمون امروز چه ساکت شده،نیستم اونجا ولی صدای سکوتش رو حس میکنم!!تسلیت به تمام خانواده های نوری و راستگو و صدیقی! کولاک نوشت1: فردا ساعت9صبح مراسم تشییع جنازه اس!حیف!من نیستم!خیلی سخته! + نوشته شده در  یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶ساعت 15:27&nbsp توسط koolak  |  الوعده وفا!!!...
ما را در سایت الوعده وفا!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koolaknevesht بازدید : 156 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 13:02

درود و صد درود! آغا میانترمو رو دادیم تموم شد رف اصن به نمره اش فک نمیکنم که چیکار کردم و چیکار نکردم،فقط مهم برام استرسه بود که رف دنباله بازیش،والو بوخدا.... اینجانب تموم کاراشو کرده تازه بیکار شده و آماده سفر به دیار و یارش هس یه حس خاصی دارم نمیدونم چه حسیه ولی خوشایند نیس همش احساس میکنم میرم که دیگه برنمیگردمه،من یچیم هس ولی نمیدونم چی... خلاصه کولاک جان اگه یه وقت پیدام نبود حلالم کن... خدا کنه زبونم لال دور از جونمون هراتفاقی که میخاد برام بیفته پیش آقای مجنون باشم خداییش موجودی بس عجیبه این آقای مجنون،دلم براش یذره شده،دیشب که برا میانترم میخوندم و همش تو فکر دوشنبه بودم و دپرس کلی دلداریم داد که خودم میام ترمینال کاراندیش دنبالت تو اصن غصه نخور و نمیزارم خانومم تنها باشه،الهی من قوربون خانمم گفتناش بشم. اینجانب خیلی سردشه،چون تازه از حموم اومده بیرون موهای گندمیم رو با فن خشک کردم ولی خوب سردمه. دیشب عروسی دخمل همسایه هم بود،همون دوست عزیزم،اتفاقا آقای دوماد هم رفیق صمیمی آقای مجنونه،خیلی دلم میخاس عروسیشون باشم و تو لباس عروس ببینمش ولی خب قسمت نشد. کولاک نوش1:بخابم که فردا مسافرم،الان باید خستگی رو از تنم بیرون کنم که شیراز رسیدم سره آقای مجنون خالی نکنم!خدا منو خفه کنه! کولاک نوشت2: درحال چرت زدن و چش بسته و اصن تو این عالم نبوده دارم تایپ میکنم،تا گوشیو از الوعده وفا!!!...
ما را در سایت الوعده وفا!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koolaknevesht بازدید : 179 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 13:02

درود! داشتم "سارا و آیدا" رو میدیدم تو فکر پست گذاشتن بودم اما الان اینقد خوابم گرفته که حال تایپ جمله ها رو ندارم پس آپ باشه برا چن روز آینده وقتی با آقای مجنون از بندر برگشتم! کولاک نوشت۱: حالم همچنان عالیتر از عالیست!آقای مجنون هم بسیار آدم مجنونی برا خانومشون تشریف دارن!همه چی خوب و عالی،از این عالیتر هم دیگه نمیشه!! کولاک نوشت۲: میشه خواهش کنم اونایی که به کولاک سر میزنن یه اعلام حضوری توی کامنتا داشته باشن؟!!...مرسی!! + نوشته شده در  پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۶ساعت 23:50&nbsp توسط koolak  |  الوعده وفا!!!...
ما را در سایت الوعده وفا!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koolaknevesht بازدید : 160 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 13:02

درود!بسی خوش گذشت ای هفته... بسی رقصیدیم،انواع و اقسام رقص ها!!! بسی خندیدیم،انواع و اقسام جوک ها و شعرهایی که با تُنبَک میزدیم و میخوندیدم!!! بسی عکس گرفتیم،انواع و اقسام سلفی،تکی،دونفره،چن نفره!!! بسی کار کردیم،انواع و اقسام پذیرایی از مهمونا!!! و بسی زن دایی عروس بودن بهمون ابهت خاصی داد!!! هرچقد بگم کم گفتم از اینکه چقدددددرررررر خوش گذشت! هوا هم عااااالّی دیگه جای هیچ خلق تنگی ای نبود،البته بجز آخرش که آقای مجنون سه نقطه کردش!!! سره یه سلفی گرفتن دعوامون شد که آقااا لباساش تمیز نیس بد میفته تو عسک!! همونجا بلند بهش گفتم خررررررررررر و سوار ماشین شدم اصن هم بهش نگاه نکردم دیگه خودش تا تهش خوند چه غلطی کرده منو رسوند خونه طی پیامایی که دادیم بهم گفت فردا شب که میره برا عروسی همون رفیقش و میخاد خوشتیپ کنه و بره عسک هم میگیریم باهم که مثلا میخاس از دلم دربیاره!!! امشب عروسی خواهرزاده آقای مجنون تموم شد حنابندون رفیق آقای مذکور شروع شده که خانم همین رفیقش طی رفت وآمدهای مدیدی که خانوادگی،۴نفری،باهم داشتیم کلی دوست و رفیق شدیم باهم،خیلی دوس داشتم امشب که حنابندونش بود میبودم اونجا ولی خو خودمون علوسی داشتیم دیر وقت تموم شد علوسیمون و بعدشم بخاطر این صندل پاشنه بلند لعنتیم پاهام نای راه رفتن نداشت و همش کف پام مور مور میکرد و میکنه نشد برم،فرداشب تا خوده اون شهری که میبرن الوعده وفا!!!...
ما را در سایت الوعده وفا!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koolaknevesht بازدید : 161 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 13:02

درود و صد درود! چه خوبه اینجا هس،که آدم هروقت لبریز لبریز از کلمات و واژه ها میشه بیاد اینجا و خودشو چیز کنه!!!! خوشحالم،خیلی خوشحالم،از ته دلم خوشحالم،درسته ته ته تهش یاد گذشته دلمو چرکی میکنه ولی خب این خوشحالی گوش شیطون کر اینقد زیاده که به اون ته ته تهش غلبه میکنه و نمیذاره حرکتی از خودش نشون بده! خوشحالم از اینکه خدا دوستم داره،صدامو میشنوه،گوش میده به حرفام و شادم میکنه از ته دل،خدایا شکرت که الان همونی ام که ۶سال پیش آرزوشو میکردم،این ینی برآورده شدن آرزوهات،این ینی همون عشق واقعی که تا تهش وایستی و از ته دلت خداروشکر کنی،اونقدی که الان پای همه ی خوبی و بدی های زندگی هستم و خواهم بود هیچ وقت نبودم و نخواهم بود!!! اونقدی که الان زندگیمو دوس دارم هیچوقت نبوده!!خداشاهده تابسونی خیلی اتفاقا افتاد که تا مرز طلاق هم حتی رفتیم و برگشتیم،چون هردومون اونقد زندگیمون و دوس داشتیم که نخاستیم اتفاقای بدتری بیفته،به زبون خودمونی تر جدا بشیم،همش هم برمیگرده به گذشته ی من،که این بار هم خدا نخاس چیزی رو از آقای مجنون پنهون کنم،به زبون ساده تر گذشته ی من تاحدودی نه همش رو شد برای آقای مجنون،چجوری هم بماند!!دوس داشتم رو بشه ولی نه به اون صورت که هردومون کنج اتاقامون دپرس بشینیم و غصه بخوریم،خداروشکر خداروشکر باز هم خواست و حکمت خدا بود که این اتفاق بیفته،بازم خداروشکر که زود همه چی مثه روال عا الوعده وفا!!!...
ما را در سایت الوعده وفا!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koolaknevesht بازدید : 154 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 13:02

دروددددد!!! همه چی عالی!من عالی!استادا گاوی!!دانشگاو گاوی!!جزوه ها گاوی تر از گاوی!!!کلا همه چی عالیس! این وسط تنها چیزی که عالی نیس دلِ منِ (خودم به شخصه عالی ام ها ولی دلم...!!)آغا!!چیه خب!!میدونم تازه یه هفته از برگشتنم از دیار گذشته ولی تنگ شده بازم!اصن لامصب چن شبی هس،همین که هوا تاریک میشه میفته رو لج این دلم،از بس کثافته!!مثلا یهو یچی میخاد که خودش هم نمیدونه چیه،کیت کته؟!پفیلاس؟!پسته اس؟!بادوم هندیه؟!ته چینِ؟!بغلِ؟!دور دوره؟!....اصن نمیدونم چیه،میدونه هم درست سه هفته دیگه تموم میشه و میره به دیار و بعد از یه ذرت مکزیکی زدن تو پارامونت ان شاءالله و به امیدخدا ویییژژژژژ به سمت خونه ها ولی باز حرف حالیش نیس،عینهو بچه ها میمونه آشغالِ عوضی!!(دل خودمه دوس دارم بش فُش بدم!) از ۹دی رسما پایانترما استارت میزنن اونم با دانش،شک ندارم از همین اولش چون با دانش شروع میشه و یه ۲۰ گنده کنار گذاشته شده واسه من،بقیه دروس هم عالیِ عالی پیش خواهند رفت!! فردا ۷:۳۰ متون جبرانی گذاشته که یونیت نورون و آخرین یونیت و برای پایانترم درس بده،توی سرمای سرد اینجو خواهیم رفتتتتتت!یخ هم خواهیم کرد!!! بعدشم ۱۱تا۱۳ جبرانی بافت رو داریم که اینم تموم شه و پرونده اش بسته شه و بعد بشینیم قشنگ برای پایانترما بوخونیم! یه سری حرف از اتفاقات این چن روز الخصوص امروز مدنظرم هس ولی خب الان دیگه خیلی دیر و الوعده وفا!!!...
ما را در سایت الوعده وفا!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koolaknevesht بازدید : 152 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 13:02

درود!! آغا من اومدم ولی وقت یُخ موجود،میخام بشینم بافت بخونم،یه دلی بهم میگه میپرسه ازم یه دلی میگه نمیپرسه،که این مورد دومی بیشتر داره تاکید میکنه،ولی من میذارم پای تنبلی کردنم! 11:30 شروعه بافتِ ولی من اینقد خوابم میاد که نگو،چشام بزور بازه و اینجوری ام!...والا بوخودا! خو دیشب تا 2ونیم البیدار،صبح هم قربون وجیهه برم که 7صب آلارم گوشیش زنگید و بیدارم کرد وگرنه گوشی بدست تخت میخابیدم که اون سرش ناپیدا!!گوشی خودم6:43 زنگیده بودا،قشنگ یادمه خاموشش کردم و چشام بستم! اگه گوشی وجیهه زنگ نمیخورد عمرا بیدار میشدم،خدا خودش دوسم داشت پس!! یچیزی بود دیشب میخاسم بگما،دررابطه همین دختره هدیه بود،پشیمون شدم که بگم چون غیبتش میشه،ولی خب همین کافی که خوشم نمیاد ازش حتی اگه خودشو با آب طلا بشوره!!از دس هم اتاقیم هم ناراحتم چون خودش فلان درس رو نداره ولی سوالا رو از من گرفته بود و داده بود دست همین هدیه ی مذکور،اَههههههه،چندش!!!!! باور کنید من دختر خوبی شدم منتها جزوه هام کامل نیس،به جون یکی یدونه ی زندگیم اگه کامل بود هرکی ازم جزوه میخاس بدون چون و چرا میدادم بهش،البته جز پسرای عنتر!! دوستان،در و دیوار،کولاکــــــــــــــــــــ جان من برم سروقتِ بافت،توروخدا برام دعا کنین،خیلی محتاجم به دعاتون که معدلم خوب شه،آقای مجنون گفتن معدلت باید کلی بالا باشه تا رات بدن برای کار و این چیزا!پس د الوعده وفا!!!...
ما را در سایت الوعده وفا!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koolaknevesht بازدید : 147 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 13:02